غریبه ی پنج سال پیش...

ساخت وبلاگ

با صدای خنده هاشون بیدار شدم...

خدایا شکرت❤

صدای خنده هاش عجیب شبیه بهنام شده ، داخل اتاق میاد و بوسم میکنه ، محکم بغلش میکنم...

دلم بیشتر واسه بهنام تنگ میشه...

آرمینا با چشماش بهمون میخنده...

و پندار با اخم ساختگی کا مثلا حسودیش شده نگام میکنه....

و من بازم آرمین رو بغلم میگیرم ، اینبار بخاطر خودش!

غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1402 ساعت: 16:14

میگه : ولی این دلیل نمیشه که دوسم نداشته باشی!

چشام گرد میشه و متعجب نگاش میکنم ، بی خیال بازم جملشو تکرار میکنه...

واسش چندتا از هنراشو یاد آوری میکنم ، سرشو تکون میده و میگه : باشه ولی بازم نباید به من اخم کنی!!

بحثو دیگه ادامه نمیدم و ترجیح میدم فکر کنه کوتاه اومدم!!

پ.ن : مهربون بودنشو دوس دارم :)

غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1402 ساعت: 16:14

با ژستِ خاصِ همیشگیش از پله ها میاد پایین...از نوع نگاهش میفهمم که میخواد بهم حالی کنه حواسش سمت منه...دست چپش توی جیب شلوارشه وبا دست دیگه ش با بقیه دست میده...گاهی خوش و بش میکنه و گاهی تشکر از حضور مهمونا...اینکه پسر خیلی همه چی تمامیه رو منکر نمیشم اما فاز جذاب بودن و دلبر بودنشو درک نمیکنم...بابا یه کم سنگین باش!سمت ما میاد و کنارمون میشینه ، نگاه خیلی سمت ما میاد ....جماعتِ همیشه فضول!سعی میکنم یه کم حرف بزنم و امشب رو خوب بگذرونم :)اما از نگاه شیطون نوشین بیشتر خنده م میگیره.... غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 1:25

امشب همه چیز خوب بود ، بجز نبودن اونایی که دلم میخواست باشن...

میدونم که حالمو درک میکنه ، میدونم که سعی میکرد حواسم پرت بشه اما اونم خوب میدونست که موفق نمیشه...

میدونست که هیچ چیز و هیچ کس نمیتونه حواس منو از خاطراتم پرت کنه...

خیلی وقته که اینجا نیومدم...امشب ولی دلم خواست تنها باشم...تنهاتر از بقیه ی شبها...فقط دلم فکر میخواست...

+چندمین فنجون قهوه س؟؟ نمیدونم و فقط سر میکشم!

غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 1:25

مدتهاست که جو خونه ساکت و آرومه...

دیگه از اون دعواها و بیداد کردنای چندسال پیش خبری نیست...

البته بعد از اون غوغای آخر و ردیف شدن موضوع...

حالا راحت ترم...

این وسط گاهی خاله به اسم دلسوزی نصیحت میکنه و گاهی هم خانومای فامیل به اسم دلسوزی ، آتیش بیار معرکه میشن...

اما جدی میخوام به آینده فکر کنم!!

غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 1:25