با صدای خنده هاشون بیدار شدم...
خدایا شکرت❤
صدای خنده هاش عجیب شبیه بهنام شده ، داخل اتاق میاد و بوسم میکنه ، محکم بغلش میکنم...
دلم بیشتر واسه بهنام تنگ میشه...
آرمینا با چشماش بهمون میخنده...
و پندار با اخم ساختگی کا مثلا حسودیش شده نگام میکنه....
و من بازم آرمین رو بغلم میگیرم ، اینبار بخاطر خودش!
غریبه ی پنج سال پیش......برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1402 ساعت: 16:14
میگه : ولی این دلیل نمیشه که دوسم نداشته باشی!
چشام گرد میشه و متعجب نگاش میکنم ، بی خیال بازم جملشو تکرار میکنه...
واسش چندتا از هنراشو یاد آوری میکنم ، سرشو تکون میده و میگه : باشه ولی بازم نباید به من اخم کنی!!
بحثو دیگه ادامه نمیدم و ترجیح میدم فکر کنه کوتاه اومدم!!
پ.ن : مهربون بودنشو دوس دارم :)
غریبه ی پنج سال پیش......برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1402 ساعت: 16:14
برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 1:25
امشب همه چیز خوب بود ، بجز نبودن اونایی که دلم میخواست باشن...
میدونم که حالمو درک میکنه ، میدونم که سعی میکرد حواسم پرت بشه اما اونم خوب میدونست که موفق نمیشه...
میدونست که هیچ چیز و هیچ کس نمیتونه حواس منو از خاطراتم پرت کنه...
خیلی وقته که اینجا نیومدم...امشب ولی دلم خواست تنها باشم...تنهاتر از بقیه ی شبها...فقط دلم فکر میخواست...
+چندمین فنجون قهوه س؟؟ نمیدونم و فقط سر میکشم!
غریبه ی پنج سال پیش......برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 1:25
مدتهاست که جو خونه ساکت و آرومه...
دیگه از اون دعواها و بیداد کردنای چندسال پیش خبری نیست...
البته بعد از اون غوغای آخر و ردیف شدن موضوع...
حالا راحت ترم...
این وسط گاهی خاله به اسم دلسوزی نصیحت میکنه و گاهی هم خانومای فامیل به اسم دلسوزی ، آتیش بیار معرکه میشن...
اما جدی میخوام به آینده فکر کنم!!
غریبه ی پنج سال پیش......برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 1:25